روزنامه ای در غزل

به بهانه هک شن وبلاگم در بلاگفا:

شعری که سالها به تو هر روز    نامه شد

حالا ولی به شکل خبر .... روزنامه شد

تو یک مخاطبی که ورق-پاره می کنی

من را اگر که چاپ اگر روزنامه شد

این روزنامه در خود من منتشر شده ست

تا دست و پا وسینه و سر روزنامه شد

یک من. درون شعر من افتاده اتفاق

( مردی که می شود دو نفر) روزنامه شد

در صفحه حوادث من... من به سمت من...

(شلیک.....شاعری به اثر)   روزنامه شد

(من گم شدم) (خطوط مقدس شدم به سنگ)

حتی فسیل عصر حجر روزنامه شد

...

(شاعر درون شعر خودش غرق می شود)

عنوان شعرهای تو در روزنامه شد

(پیدا شده ست یک جسد خیس روی شعر)

امروز تیتر اول هر   روزنامه شد 

نام اشتباهی

تو اشتباهن نام دیگری داشتی

من اما نامت را باران گذاشتم

هر وقت که آمدی

 چترم را برداشتی

باز کردی

همراه باد بارها به آسمان رفتی

سالها بعد

      کنار جاده فرود آمدی

آسمان هوای تو را داشت

آن اتوبوس اما نه

باد         کار خودش را کرد

شیشه ی خیس اتوبوس

        برایت دست تکان می داد

 

به نام گل سرخ

 ( با فروتنی و احترام به اومبرتو اکو...) 

 

چشم بسته می آمدم آن روزها

امروز اما

اصلن گلی نبود که باغی در کار باشد

فقط یک کوچه بودو عطری سرخ

که ناگهان شعر از هوشم رفت...

ردی در هوا انگار همان مسیری بود که مرا بردند

اصلن بوی رنگش در باد پیدا بود

کسی عطرش را دید و  دنبالش      در نام کوچه ها گم شد...

در خیابانها

              شهرها

                      جاده ها

از سالهای گم شدن برگشت

سری که از خطوط سینه ام پرید بیرون

لاغر و کمرنگ به من خندید

کسی که چشم بسته

تنها به نام گل سرخ به این کوچه می آمد...

شعر ( سه گزارش از یک شعر )

اول از همه به کودکی برادر وخواهرم، بعد محمد مهدی، امیرحسین، محمد علی و آرنگ که مدتهاست ندیده امش... خلاصه به تمام بزرگانی که کفشهای سایز کوچک می پوشند

تنها یک نقاشی مانده بود که به یاد بیاورم

به خالی دستم گاز زد

به جای سیب     من آن همه سرخ شدم

دندانش آنقدر نبود که بفهمد

 

یک نقاشی که می دیم برای ناخدا زبان در آورده

و  این طرف کفشها ی من در جوی آب

به ناوگان دشمن دهن کجی می کنند

 

یک نقاشی که لباسهای مرا بر بند راهی باد می کند

و آستین هایم به جای گوشواره های کاغذی

در آبی کمرنگ حل می شوند 

 

یک نقاشی به رنگ حرفهای نگفته اش...

منم که کشتی به پا می کنم

بادبادک می پوشم

و در گوشواره هایم سیب های گاز زده دارم