با احترام به محمود دولت آبادی :
فرض کن دفترچه تلفنت تبدیل شده به یک آژانس مسافرتی. هر کدام از شماره ها را به جایی دور برده ست... برادرت را برده کانادا به اردوگاه پناهندگان معطل. دوستانت را برده به سربازی... نشانی قرارت را گم شده در خیابانهای پرت در سالهای بعد... و عشقت را اساس کشی کرده ... طرح کوچه ات را برده به نقشه بزرگراه بعدی شهرداری... مادرت را برده... برده به دورتر به دورتر ... به گریه میافتی... اشتباه فرض کرده ای... اما بیشتر از این دو نیست... یا همه ی جهان را به سفر برده است... یا تو یادت رفته برای برگشت بلیط بگیری...
سلام بر محمد حسین عزیز
چه خبر؟
قرار بود بهم بگی کجایی چه کار میکنی؟
قرار بود بهم ادرس بدی کتاب رو برات پست کنم.
قرار بود زندگی بهتر از اینی که هست باشه. همه ی قرار ها بهم ریخت و من از تو بی خبرم. یه چیزی از خودت برام بگو.
شعرت خوب بود. بوی حس و حال این روزای منو میداد.
منتظرت میمونم
سلام.phone book مبایل رو بیشتر از دفتر تلفن دوست دارم.
هیچ وقت ردی از اسمهایی که دیلیت میشن به جا نمیمونه وابن عالیه.
قشنگ نوشتی.مثل همیشه.
...عشقت را اساس کشی کرده...
سلام محمد حسین
یا همیشه همین طور بوده
یک شق دیگری هم وجود دارد:
این دنیا اصلا دنیای تو نیست نمی دانی برای چه چند وقت به آنجا برده شدی و حالا به خود آمده ای.
"همه جهان تو " هم شاید تنها به برهه ای دیگر از آنچه این جریان ناایستا برایشان تدارک دیده رفته اند و تو مانده ای.
سلام
خواندم کوتاه و دلنشین بود
منتظر کارهای بعدیتان هستیم
موفق و شاد باشید
سلام
وقتی تو ستاره ام باشی اسمان نورانی تر از همیشه است اما..........
نمی دانم تو کدامین اسمان را نورباران می کنی که من در تاریکی ها می مانم .
.
.
.
سکوت شب دل گویه هایی است از من که چشم به راهت می ماند تا اسمان شبم را نور باران کنی .
در انتظار حضورت ثانیه شماری می کنم خوشحال می شم اگه با نظراتتون راهنماییم کنید
سلام محمد حسین جان...
مثل همیشه لذت بردم
زیبا...
کوتاه...
من هستم....به جسدهایمان قسم!...سر بزن
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود
که از حقیر ترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد...
.
.
این روزها که « سید مهدی موسوی»
جایش خالیست
این روزها که ...
مثل همیشه های همیشه تنهاست
این روزها که...
اقای ادبیات با شعر زندگی می کند و شعر با او!!
.
.
توی تاریکی مطلق
با آخرین متن و شعر از « دکتر سید مهدی موسوی»
به روزم
با احترام : شاعر خیابان چهل و هشتم
سلام- خوشحالم که شاعر خوبی هستی. یادمه زمانی در یک ماه رمضان که من کوچک بودم و پدر و مادرت هنوز نامزد بودند در خانه پدربزرگت مهمان بودم و با مادرت مسابقه حفظ حافظ گذاشته بودیم.
کاش همیشه کودک می ماندیم.
موفق باشی. مطمئن باش به کسی نگفتم (مگر کس دیگه ای از آن خانواده مانده؟!!!)
برایت آرزوی موفقیت میکنم. دنیای کوچکی است نه؟!!
عمه مهربانم خدا را شکر که خودت هستی ... یادش به خیر... جز خاطره ای دور برای ما نمانده بود از آن خانه قدیمی... بچه تهرون یادت به خیر ... داشتم به عکست نگاه میکردم. شما و مامان خیلی به هم شبیه هستید... ممنونم که آمدی
دورتر آنجاست که منو تو را برده اند
بیدار باش... صبح نزدیک است!
بادت نرود دل یکی تنهاست۱...
به یاد تنهایی ها باش.
سلام
من هنوز منتظر نظرم.
سلام رفیق
به روزیم با یه شعر جدید
سلام
با رسم زندگی به روزم
سلام.خوبید؟شعرهاتونو خوندم.لذت بردم.منم با یه ترانه به روزم.
باید دلیلی برای برگشتن داشته باشی.
چون اگه برگردی حتما باید بمونی.
تردید کشندست.
چه قلم زیبا و شیرینی
موفق باشید و مانا!