عریضه

یادم می آید من هم از عریضه نویس ها بودم داستان سیب در سایت لوح یادش هست راستش را بخواهید عریضه را برای کس دیگری نوشتم اما به دست رضا امیرخانی رسید... بعد رضا خان لطف کردو عریضه را به همراه داستانش در سایت لوح هک کرد... بعدن بعضی از دوستان داستان نویس هم همین گونه نوشتند... داستان و شعر و عریضه... ( خداکند داستان و شعرش نسبت به عریضه بیشتر باشد)

عریضه:

 

نقشه بردار این همه کاغذ لوله نکرده که موشک درست کند

گاهی از راه می شنودو

خطی میکشد

 

بیرون نقشه های معمولی

کوچه جستجوی تو را ادامه می دهد...

شهر اما چقدر پلاک و زنگ اشتباه دارد

خیابان همه اش یک طرفه می رود به شکایت    خانه

در عیضه نوشته است:

چقدر تابلو راهنما دارد

که هر سمت را بر حسب احتمالن می دود

...

میدان که اصلن شاعر نیست

از قید زمان هم سر در نمی آورد

اما تا کی باید گیج بزند...

 

نقشه بردار عریضه نمی نویسد

فقط  شکایت های گمشدن تو را تنظیم کرده

خیابانی که شلوغ بود دل پری داشت

میدان ... کوچه...

به رسمی جدید خط روی نقشه می کشید

نقشه بردار عرضه نویس نبود

غزل آبکی بی ادعا

 

  چند روز بعد از کرمان به مشهد رفتیم همه ی بچه محل های تهرانی ام جمع شده بودند همسایه عزیزمون مجید سعدآبادی ... محسن رزوان گل... محمد حسن خندق آبادی عزیز ... ( جای خالی حبیب محمدزاده)... مجید اسطیری (رفیق خاورانی مان) ... و شاعران مطرح و خوبی که شعرهایشان باعث میشود خجالت بکشم یک غزل به این سادگی برایشان بنویسم ... منظورم دقیقن سید مهدی موسوی ... مونا زنده دل... زهره جعفر زاده ... فاطمه اختصاری... و ماندانا ابری... و بسیاری از دوستان که این روزها کارهایشان در غزل باعث میشود من جددن خجالت بکشم پستی را آپ کنم ... آن هم با یک غزل آبکی... جددن این جند وقته غزل های خوبی خوانده ام... (اگه باور نمیکنید سری به وبلاگ همین دوستان بزنید به عنوان مثال به وبلاگ خانوم جعفر زاده)  ولی من این غزل را  آبکی نوشتم نمی خواهم بدانید که منظور من از آبکی چیست... معمولن وقتی که کاری زیادی حالم را بگیرد... اما شما هر جوری دوست دارید حساب کنید... اما من به نوشتن این غزل آبکی همانقدر احتیاج داشتم که به آب (همیشه نمیشود آوانگارد و پست مدرن بود) :

       

            این ماه مرده ست و به روی آب خوابیده ست

         آرام؟ نه ...  با موج ها بی تاب خوابیده ست 

         یک شب خدای آسمان ها بود و ... حالا نیز

         غرق لجن در گوشه ی مرداب خوابیده است

         فرقی ندارد   (مرده  یا  زنده)   زمانی که ...

         روز و شبش را تا ابد در خواب... خوابیده ست

         من سرنوشت بی سرانجامم من آن ماهم ...

         ماهی که دور از سایه ی مهتاب خوابیده ست

         من ماه مردابم...  ولی  مهتاب  آن بالا ست

         در آسمان دور از من و این آب خوابیده ست

 

                

جشنواره شعر رضوی کرمان

 

چند روز پیش بود که چمدانم را دوباره بستم و از هتل پارس زدم بیرون دوباره برمی گشتم سیرجان اما خوشحال بودم که کرمان برای چند روز دوباره این همه شاعر و خبرنگار و منتقد در خودش میدید یادم آمد اصلن دوست نداشتم به این شکل به این جشنواره بیایم یادم آمد که سیرجانی های عزیز و محترم هم زیاد از رفتن من و محمد حسین پور معصومی به جشنواره راضی نبودند حتی در هفته نامه های محترمترشان هم اعلام کردند... اما حالا خوشحال بودم که محمد حسین پورمعصمی نفر اول این جشنواره شده...

دیداری با همه ی دوستانی که مدتها ندیده بودمشان خالی از لطف نبود

 

غزلی که در جشنواره شرکت دادم همان کاری بود که در سیرجان خواندم حتی بعدن آن را عوض نکردم با این اثر که بیشتر دوستش دارم:

 

از دانه های آن سال ارزنی نمانده حتمن

اما این کاغذ به یاد دارد هنوز

نک زدن های آن همه پر سپید را

 

از کبوتر های آن سال پری نمانده اصلن

اما دستهای مادر هنوز دانه می ریخت

مثل پنجره ای که شلوغ گنجشک هاست

 

از گره های آن سال مادر بزرگ

صفحات بعدی آلبوم پر از عکس های دائی ها و خاله ها شد

اما هنوز گره مانده بر ضریح عکس

 

این عکس که این همه شاعر نیست

هرچه هست زیر سر این عکاس است که سرش را گذاشته روی دوربین

همانکه شما نمی بینید

همان که  می خواست ضریح را به عکاس خانه بیاورد

اما گنبد و گلدسته ها را نتوانست

من که نبودم

قاب عکس میگوید:

پدر بزرگ ایستاده  و همه ی بچه های قد و نیم قد کنارش

مهم نیست که ضریح همان باشد

همان که نخ چادر گلی مادر را گره خورده بود

 

پرایزنر

....

این چند وقت فقط پرایزنر گوش کردم حتی سی دی های پرایزنر را به دوست شاعزم محمد حسن خندق آبادی دادم که برای همه بچه ها تکثیر کنه... موسیقی وبلاگ هم از پرایزنز است که مربوط به فیلم قرمز از تریلوژی کیشلوفسکی می باشذ اما این شعر به پرایزنر هیچ ربطی ندارد!!!

 

۱..........

آستینهایم از دستها کوتاه تر...

انار اما آن بالا بود.

پیش از انار         پسری اغز جلوی پنجره ات رد شد

دستهایش را هنوز پنهان نکرده است

 

آستین هایم از دستها کوتاه تر...

پنجره اما آن بالا بود.

بعد از انار          تو دهان گشودی که چیزی بگویی مثلن

دستها هنوز لکه ای ندارند که لو بروند

 

آستین هایم از دستها کوتاه تر...

لب پنجره اما آن بالا بود.

لبهای تو اصلن قرار نبود چیزی بگوید مثلن

دستم رو نشود

لو نرود انازی که ذهان گشوده به دستم

لب پنجره ای که پنهانی سرخ بود

و پسری که می گذرد

با آستین هایم از دستها کوتاه تر...

غزلی برای شهری که ...

(هنوز دوست دارم تهران را... و محله های قدیمی را ...و خاطره دوستانی که این شعر به آنها تقدیم می شود : حمید رضا شکار سری ... میلاد شکرابی... حبیب محمد زاده... مجید سعدآبادی... علی عابدینی... جواد محمدی... سید مهدی حسینی... مینا مومنی پور... نرگس سادات موسوی...  سمیرا نوروزی...  شراره کامرانی و  برادر کوچکم آرنگ که حالا بزرگ شده است)

 

  .......

شناخته اند مرا کوچه ها ... خیابان ها ...

سوال کرده ام از بس نشانی از آنها

کدام کوچه وفا دار مانده قولش را ؟؟

هنوز منتظرم می شوند آبان ها ؟؟

کجاست کوچه ی باریک... آنقدر باریک ...

که راه یک نفر است از میان مهمان ها

هنوز ... پنجره ی باز احتمالی تو

نگاه میکند از کوچه ها ... خیابان ها ...

هنوز ... اول آبان ... قرار مان اما

چقدر طی شده پاییز ها ... زمستان ها ...

هنوز میبینم ... باز ، آمدی آن روز ...

بدون چتر ...  سراغ قرار باران ها

صدا که می زنمت.... از درست ، پشت سرت ...

زنی به جای تو برگشت.. گفت: هی؟؟! هان!؟! ها!!!

زنی که روسری او فقط ، شبیه تو بود

به من نگو که شبیه هم اند انسان ها

دوباره می روم و ... دور می شوم در مه ...

به سمت دور ترین جاده سمت پایان ...

(سلام.... به تو که اومدی در توضیح نظر خانوم نوروزی....
من بچه هایی را که دیدم... چند روز پیش در سفرم به تهران دیدم و .... در این وبلاگها به شعر سر می زدند به یاد آوردم وگر نه ... کسانی بودند که همه جا گفتم... بعد از هک شدن وبلاگ من ... مرا به ادامه این راه امیدوار کردند که اصلن اسمشان جا مانده... کسانی که  برای من ننوشتند از انتقام و مرا دلداری دادند خواهر و برادرم بودندو کنارم ماندند و من اصلن اسمشان را در تقدیمیه این شعر نگذاشتم ...  کسانی که امید و مهربانی خواهرانه و برادرانه ام بودند... کسانی چون: سعید رفیعی.... سمیه کرمی ... سمیه سادات حسینی... محمود حبیبی ... و همه دوستانم... )