شعر ( سه گزارش از یک شعر )

اول از همه به کودکی برادر وخواهرم، بعد محمد مهدی، امیرحسین، محمد علی و آرنگ که مدتهاست ندیده امش... خلاصه به تمام بزرگانی که کفشهای سایز کوچک می پوشند

تنها یک نقاشی مانده بود که به یاد بیاورم

به خالی دستم گاز زد

به جای سیب     من آن همه سرخ شدم

دندانش آنقدر نبود که بفهمد

 

یک نقاشی که می دیم برای ناخدا زبان در آورده

و  این طرف کفشها ی من در جوی آب

به ناوگان دشمن دهن کجی می کنند

 

یک نقاشی که لباسهای مرا بر بند راهی باد می کند

و آستین هایم به جای گوشواره های کاغذی

در آبی کمرنگ حل می شوند 

 

یک نقاشی به رنگ حرفهای نگفته اش...

منم که کشتی به پا می کنم

بادبادک می پوشم

و در گوشواره هایم سیب های گاز زده دارم

از این زمانه نامرد...

با سلام به همه دوستان عزیز بعد از هک شدن وبلاگ من در بلاگفا ....

چند خطی برای کسانی که در این جریان به قول خودشان به دنبال انتقام جویی بودند

سلام به همه ی شما تبریک می گم به همه ی کسانی که حظور کوتاه مدت مرا در بلاگ فا تحمل نکردید خوشبحال شما..... اما درباره ی انتقام تا جایی که به یاد دارم کاری نکردم که کسی بخواهد از من انتقام بگیرد تنها به یاد دارم با من جه کارهایی کردید به یاد دارم که به خاطر محبت های شما دوستان مدتهاست به شهر خودم برنگشتم و هیچ گاه در مجامع عمومی ظاهر نشدم خوب به یاد دارم بهترین دوستانم دو سال پیش چگونه مرا زیر پایشان له کردند... دوستان عزیز من اینجا هم انگار مزاحم آرامش شما هستم ... انگار یک صفحه کوچک که تنها پناهی برای گریه های گاه وبی گاهم بود نیز مزاحم شماست ... من می روم وگورم را از اینجا هم گم می کنم من می روم که شما راحت باشید وبا گم شدن دوباره ی من نفس راحت تری بکشید خوشا به سعادتتان

یا علی...