-
پرنده باش...
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 16:05
دوستان عزیز ... برایم دعاکنید این هم یکی از آخرین غزل هام بود و انگار من مدتهاست دیگر اهل غزل و (قافیه های معطر) نیستم پرنده باش که از آسمان خبر بدهی که دل به پر زدن و جاده و سفر بدهی نه اینکه در قفس عادت قناری ها به نام عشق غزل های زرد سر بدهی پرنده باش که تا کودکی سرک بکشی که دل به منظره ای دور و دورتر بدهی... به...
-
رضا سید حسینی هم رفت!
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 20:23
همانا او از او بود و با او رفت نفرین به این همراه لعنتی! لعنت به این پیامک های مرگ آور! پیامک بعدی خبر خاموش شدن کدام ستاره است؟
-
کوتاه یا بلند ؛ نگاهی به چند شعر از حمید رضا شکارسری
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 04:35
کوتاه یا بلند نگاهی به چند شعر جدید از حمید رضا شکارسری: برای خواندن مطلب بر روی ادامه مطلب کلیک کنید ۱) نه رقصیدند نه شراب نوشیدند دور از هیاهوی مردان اما تمام شب نخوابیدند... * حدس روشن فیل ها زلزله ای بود که فردا بارید ۲) بر آخرین مدلت خش هم نیفتاده اما ترمز نداریفرمان بریده ای و در اتوبانی یکطرفه افتاده ای دنبال...
-
ویژه نامه پدرام ابراهیمی
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 13:45
ویژه نامه پدرام ابراهیمی بعضی عکاس ها را بیشتر از عکس هایشان دوست دارم و پدرام یکی از آنهاست. عکاسانی هستند مثل کورش ادیم مثل مینا مومنی مثل پدرام عزیز... آنها با همین دوربین معمولی که درگیر گزارش بی کم و کاست حقیقت است، تخیل می سازند تاویل می آفرنند. میخواستم بنویسم که برخی عکاسان شاعرند. اما حقیقت این است که هنر...
-
فرض کن
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 17:22
با احترام به محمود دولت آبادی : فرض کن دفترچه تلفنت تبدیل شده به یک آژانس مسافرتی. هر کدام از شماره ها را به جایی دور برده ست... برادرت را برده کانادا به اردوگاه پناهندگان معطل. دوستانت را برده به سربازی... نشانی قرارت را گم شده در خیابانهای پرت در سالهای بعد... و عشقت را اساس کشی کرده ... طرح کوچه ات را برده به نقشه...
-
بله منم گاهی منم
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 20:35
منم ! بله گاهی من همین منم کم و بیش دست و پایم را جمع میکنم برای صندلی خالی تکان میدهم گاهی که من منم گاهی که از جنوب می آیم ناشناس این خیابانها میآید و ساک کهنه ای میدهد دستم بی خیال دستی که نیست تویی؟ برایم از عطر تنباکو بنویس گاهی دود قهوه خانه ها به گریه ام می اندازد کنار ترمینال جنوب حالا که تویی دستم را تا بزن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 10:50
و آخرین غزلم: دلم نخواست که از خواب های تو بپرم به خواب می روم و باز می زند به سرم کدام خواب مرا برده سمت آن کوچه دوچرخه می شوم و با شتاب می گذرم رکاب می زنم اما فرار ممکن نیست به هر طرف بروم نا گزیر پشت درم و زنگ می زنم آرام مثل آهن در که خیس می شود از پشت پلک های ترم حیاط خانه پر از سایه من است که تند دویده ام همه ی...
-
برای نوشتن این شعر
دوشنبه 26 آذرماه سال 1386 16:28
برای نوشتن این شعر سو سو ی ستاره ای هم ندارم چه برسد به ماه که در دفترم سرک بکشد... باید به همین تیر چراغ برق دل خوش کرد!! تا دلیلی برای ولگردی این خیابان و نبودن ماه پیدا شود باید برایشان شعری نوشت حتی با ذغال حتی بر دیوار بی دفتر روشن از نور باید به همین پرسه ها دل خوش کرد بی ماه بی ستاره
-
امتداد جاده به بزرگراه رسید!!!
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 20:50
امتداد جاده به بزرگراه رسید!!! وبلاگ امتداد: http://emtedad.blogsky.com وبلاگ شخصی یکی از دوستانم ( حسین برومند ) حسین را همه ی دوستان نزدیکم می شناسند شاعر بدی نیست !!! رفیق بدیه اما !!! امان از رفیق ناباب اما چد وبلاگ دیگر از دوستان استان کرمان: و بلاگ خانم بهزادی به نام نیمکت: www.nimkata.blogfa.com وبلاگ خانم تقی...
-
ناگهان درست مثل آینه
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 12:00
حرف های ما هنوز نا تمام تا نگاه می کنی وقت رفتن است نمیخواستم خبر را دوباره نویسی کنم شما از من نشنیده بگیرید: درد های من گرچه مثل درد های مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است. مردمی که چین پوستین شان مردمی که رنگ روی آستین شان مردمی که نام هایشان جلد کهنه شناسنامه هایشان درد می کند. من ولی تمام استخوان بودنم، لحظه های...
-
غزل
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 17:23
بعد از مدتها یک غزل ------------------------------ چه فرق میکند این ماه در پاریس مثلن و یا که ماه مه آلود و ابری لندن نگاه می کند از پنجره به آدمها نگاه می کند از پشت شیشه مات به من برهنه می شود از ابر های پی در پی لباس ها خدش را که می کند از تن برهنه میشودو عطر ماه می پیچد نسیم می وزد انگار از تن یک زن زنی که خانه به...
-
پسر
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 18:50
این اثر به سید ضیاالدین شفیعی تقدیم می شود: شما که حواستان به این عکس نیست اما این پسر سالها نگاه کرده است به خیابان که بزرگتر شده ست به بزرگراه که تند تر از بیلبورد ها میگذرد آن طرف اما آمبولانس گیر کرده با آن همه سرعت کنار پسر مردی از بیلبورد رفته بالا ی شهر چقدر دراز کشیده با کت و شلوار کناردریا به کت وشلوار به...
-
بندر
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 18:16
هنوز می شنوی؟ کسی رفته بود مثل جرینگ جرینگ استکان و نعلبکی در بین راه جاده ای که باران گرفته بود ابر پشت ابر ابهامی از مه، در فاصله بین دو انگشت که چقدر زود روشن شد اما اتوبوس پس کی راه می افتد یک طرف این راه همیشه به دریا میخورد جایی در مه ... آن جا که برمیگردم؛ برای خواهرانم طاقت بیاورم بندر همیشه شلوغ هم میخورد مثل...
-
یادداشتی کوتاه برای رفتن
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 18:39
<<< یادداشتی کوتاه برای رفتن >>> مثل راهی که میرود تا در ادامه گم شود یادداشت همان رد پایی ست که جا می ماند می خواستم همه چیز را در جیب ها با خود ببرم... باد را که همیشه سایه ام بود اسبی که پشت سرم می دوید و ... از من جا نمی ماند بی خبر هم که بروم ساعتی هست که همیشه مچم را بگیرد منم که قسمتی از همان...
-
پدرم... نامم... شناسنامه ام...
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 16:02
در حیاط کوره پز خانه های جنوب ... نامم را به تو ندادم که از انگشتانت روی خشت گلی شود توی کوره بسوزد پدرم ... نامم ... شناسمه ام... مثل همان خشت که نامم را بر آن نوشتی معلوم نیست از خانه کدام آدم سردرآورم من گم شده ام ... بی نام... بی آنکه نامم را به یاد بیاورم از این به بعد مرا آجری از این همه دیوار جستجو کنید سر در...
-
اعتراف
شنبه 30 دیماه سال 1385 21:27
- داستان اعتراف سلام الان خیلی از شب یلدا گذشته اما من هنوز دعوت به بازی محمد حسین پور معصومی را عملی نکردم... من میخواهم اعتراف کنم و پای خیلی ها را بکشم وسط اول از همه پای یک مرد خط خطی که شاید زیاد اهمیت نداشته باشد این مرد خط خطی پایش زیاد اهمیت ندارد دستش زیاد اهمیت ندارد موهایش زیاد اهمیت ندارد... خودش هم زیاد...
-
عریضه
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 14:11
یادم می آید من هم از عریضه نویس ها بودم داستان سیب در سایت لوح یادش هست راستش را بخواهید عریضه را برای کس دیگری نوشتم اما به دست رضا امیرخانی رسید... بعد رضا خان لطف کردو عریضه را به همراه داستانش در سایت لوح هک کرد... بعدن بعضی از دوستان داستان نویس هم همین گونه نوشتند... داستان و شعر و عریضه... ( خداکند داستان و...
-
غزل آبکی بی ادعا
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 20:29
چند روز بعد از کرمان به مشهد رفتیم همه ی بچه محل های تهرانی ام جمع شده بودند همسایه عزیزمون مجید سعدآبادی ... محسن رزوان گل... محمد حسن خندق آبادی عزیز ... ( جای خالی حبیب محمدزاده)... مجید اسطیری (رفیق خاورانی مان) ... و شاعران مطرح و خوبی که شعرهایشان باعث میشود خجالت بکشم یک غزل به این سادگی برایشان بنویسم ......
-
جشنواره شعر رضوی کرمان
جمعه 10 آذرماه سال 1385 15:27
چند روز پیش بود که چمدانم را دوباره بستم و از هتل پارس زدم بیرون دوباره برمی گشتم سیرجان اما خوشحال بودم که کرمان برای چند روز دوباره این همه شاعر و خبرنگار و منتقد در خودش میدید یادم آمد اصلن دوست نداشتم به این شکل به این جشنواره بیایم یادم آمد که سیرجانی های عزیز و محترم هم زیاد از رفتن من و محمد حسین پور معصومی به...
-
پرایزنر
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 12:51
.... این چند وقت فقط پرایزنر گوش کردم حتی سی دی های پرایزنر را به دوست شاعزم محمد حسن خندق آبادی دادم که برای همه بچه ها تکثیر کنه... موسیقی وبلاگ هم از پرایزنز است که مربوط به فیلم قرمز از تریلوژی کیشلوفسکی می باشذ اما این شعر به پرایزنر هیچ ربطی ندارد!!! ۱.......... آستینهایم از دستها کوتاه تر... انار اما آن بالا...
-
غزلی از یوسف برای خدای ناصره
جمعه 7 مهرماه سال 1385 20:23
سلام شاید دیر کردم .... اما بعد از جشن شبهای شهریور حق بدهید که فکرم مشغول باشد... باید فکری برای تخصیص جایزه به مشکلات روزمره میکردم... اما حالا می توانم باخیال راحت برای شما بنویسم ( شاید هم برای خودم ) غزلی از یوسف برای خدای ناصره یوسف نبوده ام که خریداری ام کنید زندان شوید و بعد نگهداری ام کنید در جشنها و قصر...
-
غزلی برای شهری که ...
جمعه 3 شهریورماه سال 1385 12:18
(هنوز دوست دارم تهران را... و محله های قدیمی را ...و خاطره دوستانی که این شعر به آنها تقدیم می شود : حمید رضا شکار سری ... میلاد شکرابی... حبیب محمد زاده... مجید سعدآبادی... علی عابدینی... جواد محمدی... سید مهدی حسینی... مینا مومنی پور... نرگس سادات موسوی... سمیرا نوروزی... شراره کامرانی و برادر کوچکم آرنگ که حالا...
-
پل شکسته
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 18:06
با فروتنی واحترام به محمد حسین پور معصومی شهر بودو میم نداشت صفحات خاکی اش شبها پشت پنجره آه میگذاشتیم که بتابد شهر بودو یکی که نوشته بود از آنسوی پل یک کتاب که هیچ فصلی نمیخورد اما از (مرد) ؛ تنها (رد) ی به جا مانده بود قهرمانان در اوراق زرد کوچه به کوچه خوراک موش شدند چقدر مسافر رفت و برنگشت اما میم از سرانگشتت...
-
۳شعر تازه
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 20:51
دو شعر تازه یکی برای همه ... دومی برای خودمان... و سومی از زبان من ۱- به همه ی جام که جهانی نشد مرد بدبخت هیچ روز نامه ای نداشت نیامد ننوشت که عکسی از گلهایش داشته باشد یادش به جایی دور می گفت هی: (به سلامتی ایران داغ کردم امشب همان ویران کوچکم در کوچه های خراب برلین در کوچه های خراب برلین که نمی شد گل کوچک بزنیم به...
-
شعری برای ... گلویی بریده...
شنبه 20 خردادماه سال 1385 19:28
از خودکارم که شعری برایت گریست حتی چشمی که مینویسم نقطه نقطه نقطه برای تو میگرید! می بینی! کلمات دوره ام کرده اند مرا به تخته سیاهی می برند که می گفت آب یک بخش است اما تو همه آبها را بخشیدی حتی نقطه اشکهایی که از چشمهای متن فرو رخت تا شعری گریه کرده باشم حتی حالا که جوهری ندارم
-
ساعت پرنده
شنبه 13 خردادماه سال 1385 19:39
برایت پرنده ای می نویسم به نام کوچک خودم که آشیانش آغوش مهربان توست من نگران آن پنجره ام که ساعت پرنده باز میشود آب می شود دانه می شود درست ساعت پرنده آن وقت که من پرنده ای برایت می نویسم و روبروی پنجره ات آب و دانه میچینم
-
۲ شعر تازه
جمعه 12 خردادماه سال 1385 21:18
من که آدم پر حرفی نیستم فقط تنم به تن دوستان خورده.... اما این دو را بی مقدمه نتوانستم بگذارم: یکی برای تو ... دوکی برای دیگری اول برای تو: یک داستان تازه از شعر جایی از داستان تو گیرم شهری که این همه خیابان دارد فصلی که باید ... پاییز روی زمین بیافتد برگ برگ کنار خیابانی هی پیادرو هستم که معلوم نیست اصلن نیست باید...
-
فرمهای کهنه فرمهای نو
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 11:09
و اما در دوره ای که خیلی از دوستانم توجه زیادی به فرم های شعری داشتند من با آثار شاعری به نام Sonny Rainshine آشنا شدم... شاید به خیلی ها بر بخورد اما همان سالها وقتی همه سعی می کردند نقاشی کنند تا اینکه شعر بنویسند من شعرهایی از او خواندم با نقاشی بازی کرده بود: Many Moons E: : : : Moon: EC: : : : full moon, half...
-
روزنامه ای در غزل
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 17:17
به بهانه هک شن وبلاگم در بلاگفا: شعری که سالها به تو هر روز نامه شد حالا ولی به شکل خبر .... روزنامه شد تو یک مخاطبی که ورق-پاره می کنی من را اگر که چاپ اگر روزنامه شد این روزنامه در خود من منتشر شده ست تا دست و پا وسینه و سر روزنامه شد یک من. درون شعر من افتاده اتفاق ( مردی که می شود دو نفر) روزنامه شد در صفحه حوادث...
-
داستان سیب
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 16:33
سیب محمد حسین ابراهیمی از خواب که میپرم بسترم هنوز بوی سیب میدهد. شاخهها به اتاقم سرک کشیدهاند. توی خیابانی که ابتدا شبیه درخت نبود خودم را گم میکنم. آه! کوچه علی چپ کجاست؟ آی کوچه علی چپ! چرا رو نشان نمیدهی؟ پس کی از این خاطرات تلخ بیایم بیرون. شاید تو هم که مرا میخوانی، فکر کنی که دیوانهام. اما این طورها هم...